دست نوشته های یک م-شیمی

ساخت وبلاگ
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
======================

فاطمه هستم!
اهل داران
شهری در جنوب غربی اصفهان
دوران لذت‌های علمی از دبیرستان ادب شروع شد، با علاقه به مهندسی شیمی از صنعتی اصفهان گذشت، علم و صنعت را تجربه کرد، و مدتی است که در گوشه‌ای از دانشگاه تهران حیاتش را ادامه می‌دهد...

دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت: 14:18

رسالۀ دکتری‌اش را آورده بود برای استادی که داور او بود و راهنمای من.آرام، متین، دوست‌داشتنی--------------------------------------------------------------روز دفاع دکترایش بود... پدر، مادر و خواهرش انتهای کلاسِ دفاع نشسته بودند.درست مثل خودش، آرام، متین، دوست داشتنیدر تمام آن‌روزها تا امروز الگوی من بود. و چه دوستش می‌داشتم. و چه افتخار می‌کردم به کسی که می‌شناسمش در حالی که او مرا نمی‌شناخت.--------------------------------------------------------------دراز کشیده بود روی تخت. صورتش را نمی‌توانستم ببینم.مظلوم، آرام،و مادری که می‌گریستو خواهری که آرام بود و متین...--------------------------------------------------------------دراز کشیده بود روی تخت،پدر در کنارش ایستاده بود، آرام، تنها، مظلوم.به سراغش رفتم. چشمانش نمی‌دید.آرام، مظلوم. گریان...خودم را دانشجویش معرفی کردم.و با او خندیدم وقتی پدرش برای او مردانه می‌گریست.چه آرام، چه مظلوم،صورتش یک ماه تمام شده بود با آن‌که چشمانش توان دیدن نداشت...می‌خندیدم و می‌گفتم به زودی می‌آیم دفترتان و شیرینی می‌خورم. چیزی را می‌گفتم که به نامعلوم‌ترین دلیل باورش داشتم. چنین باوری را به کسی می‌گفتم که سال‌ها الگوی من در تلاش و استواری و آرامش بود در حالی که امروز او نه مرا می‌دید و نه حتی می‌شناخت ...آه از تو ای روزگار که بیشتر می‌تازی بر او که آرام‌تر است...این چه بزمی است که جام را سرریز از بلا می‌کنند بر آنانی که دوست‌داشتنی‌ترینند...--------------------------------------------------------------خدایا تو را به بهترین بهترین‌هایت، چشمانش را باز کن، نور چشمانش را بیشتر، گام‌هایش را استوارتر، اندیشه‌اش را پویاتر و عزمش را راسخ‌تر از گذشته بگردان. دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:22

هیچ‌وقت تصوری نسبت به آن‌چه در نبودم رخ می‌دهد نداشتم. ندارم.ولی بسیار شده از آن‌چه در بودنم رخ می‌دهد شگفت‌زده شوم.در روزی که قرار نبوده، می‌روی... و می‌بینی که تازه‌واردِ قدیمی (!) دارد کشوی تو را زیر و رو می‌کند...تو هیچ نمی‌گویی و آرام با آن دیگری در مورد موضوعی که از دیروز زمانش را تنظیم کرده بودی صحبت می‌کنی...با جسارت تمام و دریغ از یک قطره عرق شرم از مفهوم مرتب کردن کشوها می‌گوید!و کاش از او پرسیده بودم که چیزی را که هیجان دنبالش می‌گشتی پیدا کردی؟!الان یادم آمد به آن روزی که استاد جدید دانشکده را محکوم به بی‌سوادی می‌کرد... استادی آرام، پرتلاش و بی‌حاشیه...دیروز برای خودم جایزۀ غیبت نکردن خریدم و شاخه گلی را از کودکی برای شاد کردنش... عوض غمی که تازه‌واردِ قدیمی ابتدای روز بر دلم نشاند...خدایا غیبت را از زبان، و دیدن و شنیدن بدی‌ها را از چشم و گوش بگیر...و بگذار تا لحظۀ مرگ نابینا و ناشنوا باشم بر بدی‌ها...و چون اسبی که از آتش می‌گریزد، بتازم و پیش بروم بر راهی که جز روشنی چیزی نیست... دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:22